ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﮐﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﻗﻀﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﭘﮋﻣﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺲﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺷﺶ ﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﺷﺪﻥﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﺍﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ******
ﺳﺮ ﺷﺐ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡﻭ ﺩﻟﻢ، ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺗﺎﺑﭽﮑﻢ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺣﯿﺎﻁﻧﻢ ﺁﺑﯽ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺭﺍﯾﺎﮐﺮﯾﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﭘﺮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﻨﮏﺗﮑﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﺑﺨﻮﺭﻡﺟﺮﻋﻪ ﺁﺑﯽ ﻟﺐ ﺣﻮﺽﺑﭙﺮﻡ ﺗﺎ ﻟﺐ ﺑﺎﻡﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻗﺎﺻﺪﮎ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺭﻫﺎﺭﻗﺺﮐﻨﺎﻥ، ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻢﻣﺎﻫﯽ ﺗﻨﮓ ﺑﻠﻮﺭﺩﺭ ﺩﻝ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻦﺑﺎﻟﻪ ﻣﯽﺟﻨﺒﺎﻧﯿﺪﻣﻦ، ﭼﻪ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻣﻦﻭﻗﺖ ﺁﻥﺳﺖ ﺩﮔﺮ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩﻫﻢﭼﻮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻟﺐ ﺣﻮﺽﺳﯿﻨﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﺰ ﺍﻭﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﭘﻮﻟﮏ ﺳﺮﺥﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﺷﺎﭘﺮﮎ ﻣﺴﺖ ﺭﻫﺎﺷﺮﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﯿﺪﺭﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﮔﻞ ﻣﺤﺒﻮﺑﻪﺷﺐﻗﺎﻣﺖ ﭘﯿﭽﮏ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺻﺒﻮﺭﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﻮﺭﻋﺪﻡﺁﺑﺎﺩ ﻭﺟﻮﺩﻣﻦ، ﭼﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖﮔﻞ ﺳﺮﺧﻢ ﺷﺎﯾﺪﯾﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺑﺪﺑﺪﻩ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻧﺠﯿﺐﭼﻤﻨﻢ، ﯾﺎﺳﻢ، ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺒﻨﻢﺭﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻦﺟﻨﺲ ﺍﺑﺮ ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻤﻢﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﭘﺮ ﺭﺍﺯﺭﻭﺡ ﻣﻦ ﺟﻨﺲ ﺧﺪﺍﻧﻔﺴﻢ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﭘﺎﮎ ﻧﯿﺎﺯﻧﯿﻤﻪﺷﺐ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡﻧﻢ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺣﯿﺎﻁﻣﺎﻫﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺣﻮﺽﻗﺎﻣﺖ ﭘﯿﭽﮏ ﺑﺎﻍﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﺑﻢ ﺯ ﻣﻦ، ﺁﯾﺎ ﮐﻪﻧﺸﺎﻧﯽﺻﺪ ﺷﻮﻕﻫﯿﭻ ﻫﯿﭽﻢﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﺮﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯽ ﺩﺷﺖﺍﻣﯿﺪﻡﻭﻗﺖ ﺳﺤﺮ ﺷﺪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺷﺐﺭﻓﺖ ﻭﻓﺮﺩﺍﯾﯽ ﺩﮔﺮ ﺷﺪ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺎﻥﺳﯿﻞ ﻏﻤﻬﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯽﺩﺷﺖ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﻭﻗﺖ ﺟﺪﺍﯾﯿﻬﺎﮔﺬﺷﺘﻪﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺷﮑﻢ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺭ ﺩﻝ ﭼﮑﯿﺪﻩﺑﺮﺧﺎﮎ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﯼ ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﺷﺒﻨﻢﻣﻦﺩﯾﺪﻩ ﺑﺮ ﺭﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪﺳﺮ ﺑﺮﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﻬﺎﯼ ﺗﯿﺮﻩ ﻏﻢ**********ﻣﻦ ﻣﺮﻏﮏ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩﺍﯼ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﺴﺎﺭﻡﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﺎﺳﺤﺮ ﮔﺎﻫﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﻡﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺍﻡ**********ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻏﻤﻬﺎﻣﺮﺍ ﮐﺸﺖﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺮﺍﮐﺸﺖﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽﺁﺗﺸﻢﺯﺩ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺑﯽ ﻫﻤﺰﺑﺎﻧﯽ ﺁﺗﺸﻢﺯﺩ********** ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺩﻩﻫﺎﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺟﺰ ﺍﺷﮏ ﻏﻢ ﺩﺭﺳﺎﻏﺮﻫﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﺮﺧﺪﺍﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﺪﺭﺩ ﺩﻝ ﺷﺐﻫﺎﺑﻪ ﺟﺰ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ**********ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺳﺎﻏﺮﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﻦﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺍﺯﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮﺑﺲﺍﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﺟﺪﺍﯾﯿﻬﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺳﺮﺑﺮﮐﺸﯿﺪﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻫﺎﯼ ﺗﯿﺮﻩ ﻏﻢ**********ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﻠﭙﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻦ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻡﺍﯼ ﻗﺼﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﻭﻓﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡﺁﻩﺍﯼ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﻫﺎﯼ ﺭﻩ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺩﺷﺖﺳﻮﯼ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯿﻬﺎ ﺑﮑﻮﭼﯿﺪﺑﺎﻣﻦﺑﻤﺎﻧﯿﺪ ﺑﺎﻣﻦﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ***************
ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ؛ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺍﮔﻪ ﺣﺘﯽﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺳﺨﺘﻪ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻪﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ، ﭘﻮﻝ ﻭ ﻧﮋﺍﺩ ﻭﻗﺪﺭﺕ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﺼﺪﺍﯾﯽﻫﺎ، ﭘﻠﯿﺲ ﺿﺪ ﺷﻮﺭﺵ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻪ ﺑﻤﺐﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ، ﻧﻪ ﺑﻤﺐ ﺍﻓﮑﻦ ﻧﻪﺧﻤﭙﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭﯼﻣﯿﻦ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﺯﺍﺩﻥﻫﻤﻪ ﺑﯽ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻧﻤﯽ ﺧﻮﻧﯽ،ﻧﻬﻨﮕﺎ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﻥﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻔﺮﺕ ﻭﺑﺎﺭﻭﺕ ﺑﺪﻭﻥ ﻇﻠﻢ ﺧﻮﺩﮐﺎﻣﻪ ،ﺑﺪﻭﻥﻭﺣﺸﺖ ﻭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ؛ﭘﺮ ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻟﺒﺎﻟﺐ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭﺑﻮﺳﻪ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦﺍﮔﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺟﺮﻣﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺑﺮﺩﻥ ﺍﺳﻤﺶ، ﮔﻠﻮ ﭘﺮ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻪﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﺯﻧﺪﺍﻥﯾﻪ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻨﮕﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻥﻣﺸﻤﻮﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﺲ ﮐﺴﯽ ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﻟﻢﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﻬﻢﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻪ ﺗﻦ ﻫﺮ ﺩﻭﻧﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺪﻭﻥﻣﺮﺯ ﻭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﻭﻃﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﺸﯽ ﺗﻌﺒﯿﺮﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎ *****
ﻣﺎﻳﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥﺯﺭ ﺍﺳﺖﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﻴﺴﺖﺟﺎﻱ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﻴﺮﺩ ﭼﻮﻧﻜﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﺍﺳﺖﻧﺎﻛﺴﻲ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻋﻴﺐﻧﻴﺴﺖﺭﻭﻱ ﺩﺭﻳﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﻳﺎ ﮔﻮﻫﺮﺍﺳﺖﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲﻣﻴﻜﻨﻨﺪﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﻳﻖﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻛﻮﻩ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥﺁﻥ ﻳﻜﻲ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻌﻞﺧﺮ ﺍﺳﺖﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﻳﺖ ﭘﻴﺶ ﭘﻴﺶﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﻲ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮﺍﺳﺖﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﻲﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺗﻴﻐﻲ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻴﻮﻩﺩﺍﺭﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﻴﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻮ ﻋﻴﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍﻣﮕﻮﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ
ﻋﺠﺐ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮐﻪﺍﻭﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪﺑﻨﺎﻡ ﺍﻧﮑﻪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍﺁﻓﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﺁﺗﺶﺟﻨﮕﻠﻬﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮐﻼﻓﯽ ﭘﯿﭻ ﺩﺭ ﭘﯿﭻﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﭘﯿﭻ ﺍﺳﺖ ﻭﺁﺧﺮﺵﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺩﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮑﻬﺎﻣﻮ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡﺍﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻭ ﭘﻮﺩﻡ ﻣﻦ ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻖﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺩﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﺳﮑﻮﺕ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪﻋﺸﻖ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﭘﺲﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﯿﺎﺭﯼ ﮐﻮﺷﺶﮐﻦﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺑﺮ ﻟﺒﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻋﺸﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﮑﺮﻭﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩﭼﺸﻢ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﺷﻤﻊ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺗﻮﺍﻡ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺎﻣﻮ ﺷﻢﻧﮑﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢﻧﮑﻦﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻏﻢ ﺭﻭﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﯿﺎﻝﺍﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ-----------------------
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯾﺶ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺶﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ .ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖﺍﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺩﺭﺁﻥ ﺭﺍﻩﻧﺪﺍﺭﺩﻣﺎﻧﻨﺪﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭﺑﺎﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﺍﺵ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﯿﺰﻧﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻭﺭﻗﺶ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﯽﺗﻪ ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﻣﺎﻟﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺭﺍ ﻫﻢﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﻣﯽﮐﻨﺪ----------------
ببار باران که دلتنگم ... مثالمرده بی رنگمببار باران کمی آرام ...که پاییز هم صدایم شدکه دلتنگی و تنهایی رفیقبا وفایم شدببار باران .....بزن بر شیشه ی قلبمبکوب این شیشه را بشکنکه درد کمتری دارد اگر با دستتو باشدببار باران .......که تا اوج نخفتن ها مدامباریدم از یادشببار باران ... درخت و برگخوابیدناقاقی ... یاس وحشی ... کوچه هاروزهاست خشکیدنببار باران ... جماعت عشق راکشتنکلاغا پونه ی سبز وفا را بیصدا خوردن ....ولی باران تو با من بیوفایی ......تو هم تا خانه همسایه می باریو تا من ...می شوی یک ابر تو خالی ......ببار باران .........ببار باران ........ که تنهایم-------------------------------------------------------------------------
باران باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب در نگاهت، مانده چشمم شايد از فکر سفربرگردي امشب از تو دارم، يادگاري سردي اين بوسه را پيوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم ميچکد با نم نم باران به دامن بسته اي بار سفر را با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من رنگ چشمت رنگ دريا سينه ي من دشت غم ها يادم آيد زير باران با تو بودم با تو تنها زير باران با تو بودن زير باران با تو تنها باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببين در اين نگاهم زير باران گريه کردم بلکه باران شويد از جانم گناهم اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من
باران باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب در نگاهت، مانده چشمم شايد از فکر سفربرگردي امشب از تو دارم، يادگاري سردي اين بوسه را پيوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم ميچکد با نم نم باران به دامن بسته اي بار سفر را با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من رنگ چشمت رنگ دريا سينه ي من دشت غم ها يادم آيد زير باران با تو بودم با تو تنها زير باران با تو بودن زير باران با تو تنها باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببين در اين نگاهم زير باران گريه کردم بلکه باران شويد از جانم گناهم اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه كه بودم در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید, یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه، محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینه عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ... باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت ... اشك در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم نگسستم، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم ... بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم !
خدا پشت و پناهت زود برگرد فداي شکل ماهت زود برگرد هوا سرد است، شالت را بينداز بگير اين هم کلاهت،زود برگرد ببين اين گونه نگذا ري بماند دو چشمانم به راهت زود بر گرد دلم را مي شکاني اي مسافر به جبران گناهت زود برگرد برايت نیست جايي مثل خانه بسوي زاد گاهت زود برگرد بيا از زير قرآنم گذر کن خدا پشت و پناهت،زود برگرد
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفته اند در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست دارد بهار می گذرد با شتاب عمر فکری کنید فرصت پلکی ردنگ نیست وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست تنها یکی به قله تاریخ می رسد هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
عشق مسیحا دم بلبل از جلوه ی گل نغمه ی داود نمود نغمه اش ، درد دل غمزده بهبود نمود ساقی از جام جهان ، تاب به جان عاشق آنچه با جان خلیل آتش نمرود نمود بنده ی عشق مسیحا دم آن دلدارم که به یمن قدمش ، هستی من دود نمود در پریشانی ما ، هر چه شنیدی هیچ است هیچ را کس نتوانست که نابود نمود نازم آن دلبر پر شور که با صهبایش پرده بردار رخ عبد و معبود نمود قدرت دوست نگر کز نگهی از سر لطف ساجد خاک در میکده مسجود نمود
من به تو خندیم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید ونمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است¤من به تو خندیدم تا که باخنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...و من رفتم و هنوزسالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض و تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ¤)علی محمد )¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤
شاید آن روز که سهراب نوشت: تاشقایق هست زندگی باید کرد،خبری از دل پر دردگل یاس نداشت باید اینجور نوشت : هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست¤دل آدم ها به اندازه حرفاشون بزرگ نیست ولی حرفی که از ته دل باشه می تو نه آدم بزرگی بسازه ¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤